دوچرخه سواری من با خدا
زندگى كردن مثل دوچرخه سوارى است. آدم نمى افتد، مگر این كه دست از ركاب زدن بردارد. اوایل، خداوند را فقط یك ناظر مى دیدم، چیزى شبیه قاضى دادگاه كه همه عیب و ایرادهایم را ثبت میكند تا بعداً تك تك آنها را بهرخم بكشد.
ادامه نوشته

به این ترتیب، خداوند مى خواست به من بفهماند كه من لایق بهشت رفتن هستم یا سزاوار جهنم. او همیشه حضور داشت، ولى نه مثل یك خدا كه مثل مأموران دولتى. ............ادامه
+ نوشته شده در پنجشنبه سوم آذر ۱۳۹۰ ساعت 9:26 توسط درنا
|
آدمی اگر پیامبر هم باشد از زبان مردم آسوده نیست، زیرا :