سرمایه حاکم عادل
در زمان قدیم پادشاهی بود که در عدالت و حکمت شهره بود و مردمان سرزمینش در خوشی زندگی می کردند.
در کنار آن سرزمین ، سرزمین کوچکی بود که پادشاه خیلی پیری داشت روزی آن پادشاه پیر به فرزند خود گفت :
دیر یا زود بفرمانروایی این سرزمین خواهی رسید من در این سالها تمام تلاش خودم را کردم تا بتو عدالت ، مهربانی و تدبیر
بیاموزم . آخرین درس برای تو این است که به کشور همسایه بروی و نزد پادشاه آن سرزمین رموز زمام داری را بیاموزی .
بدین ترتیب شاهزاده راهی سرزمین دیگر شد و چند صباحی در کنار آن پادشاه عادل زیست .
بعد از گذشت زمانی قومی به آن کشور حمله کردند و پادشاه عادل تصمیم گرفت از کشور خود دفاع کند .
لشکر دشمن سر رسید و جنگ براه افتاد . بعد از نبردی سخت و کسب پیروزی ، پادشاه غنایم جنگی را بین سربازان و افسران خود به انصاف تقسیم کرد و خود هیچ چیز برنداشت .
شاهزاده تعجب کرد و پرسید : چرا از غنیمت های جنگی برای خود برنمی داری و همه را به سربازانت می بخشی ؟
پادشاه عادل گفت : اگر غنیمت های جنگی را نمی بخشیدم الاندارائی من چقدر بود ؟
شاهزاده رقمی را حدس زد .
شاه یکی از همراهانش را صدا زد و گفت : " برو به مردم سرزمینم بگو پادشاه شما برای امری به مقداری پول و طلا نیاز دارد ."
سرباز در بین مردم جار زد و سخن پادشاه را بگوش مردم رسانید .
مردم هرچه در توان داشتند برای پادشاه شان فرستادند . وقتی که مال های گرد آوری شده را حساب کردند ، از آنچه شاهزاده انتظار داشت بسیار بیشتر بود .
پادشاه رو به او کرد و گفت : ( ثروت من ، مردم من هستند . اگر آنها را پیش خود نگه داشته بودم باید نگران آنها می بودم . زمانی که ثروت در اختیار توست و مردم از آن بی بهره اند مثل این میماند که تو نگهبان پولها هستی که مبادا کسی آنها را ببرد . )
<<اما اکنون ثروت در دست مردمم است و دلهای مردمم با من >>
ممکن است شما نیز پادشاه شرکت ، اداره ، کلاس یا خانه و خانواده خود باشید ، با مردم سرزمین خود چگونه رفتار می کنید ؟









آدمی اگر پیامبر هم باشد از زبان مردم آسوده نیست، زیرا :